مامان زنگ میزند و میگوید:" فلان جا، تظاهرات است، نریها. بابات نیست بیاد درت بیاره، منم نمیدونم کجا میبرنت، بیام دنبالت." حالا بابا طرفدار سرسخت نظام بود.فکر میکنم مرگ انسانها را لطیف میکند، بازماندگان یادشان میرود که متوفی چه خصوصیات اخلاقی داشت، متوفی تبدیل به سوپرمنی میشود که راه حل همهی مشکلات را میداند، یک دانای کل، که اگر بود چه اتفاقاتی که نمیافتاد و یا چه اتفاقاتی که میافتاد.
مامان را مطمئن کردم که نمیروم! چند روز قبلش مامان را مطمئن کردم که جنگ نمیشود، اگر هم جنگ شد همه با هم میرویم جایی که خبری از جنگ نباشد. روز قبلش شور انقلابی گرفته بودش که اگر جنگ شود من میرم و میجنگم، میثم هم از این ور میگفت:"آره با هم میریم." باز هم مامان را مطمئن کردم که موشک بارون نمیشود، تهران را نمیزند و جالب این بود که در میانهی این همه اطمینان خاطر، خودم اضطراب داشتم که اگر این اتفاقها افتاد چی؟ روزی که اعلام کردن که هواپیمای اکراین را ایران زده است، زنگ زدم به مامان، مامان مثل همیشه پرسید" حالا چی میشه؟" منم براش داستان ساختم که همه چی خوب میشه و اتفاقی نمیافته و جنگ نمیشه، همین طوری وسط حرف زدنهامون پرسید:"میثم کجاست؟" گفتم:"فرودگاه" در کسری از ثانیه گفت:" بگو بیاد اینجا، اینجا نزدیک هست، یهو فرودگاه رو میزنن" منم باز اطمینان بهش دادم که نه مادر من، خبری نیست. به قول خودش من این طوری نبودم، سمیعی من رو این طوری کرد، حالا این طفلک سمیعی کی هست؟ همون بخت برگشتهای که زنگ زده خونه مامان و گفته به پسرتون بگین با شناسنامهی پدرش بیاد اینجا! و درد مامان اینه که چرا سمیعی به خودش نگفته چی شده و یا نگفته خودش بره اونجا من فکر میکنم همه تو زندگیشون یه سمیعی دارن که قبل از اینکه سمیعی کاری انجام بده، اونها خوب و خوش و خرم بودند و سمیعی همه چی رو خراب کرده! سمیعی اسم مستعار آغاز کنندهی تمام استرسها است.
مامان ,سمیعی ,هم ,جنگ ,چی ,منم ,مامان را ,را مطمئن ,مطمئن کردم ,کردم که ,که اگر
درباره این سایت