روستایی که به آن منسوب هستیم ، چنل تلگرام دارد و نمیدانم چرا من هم عضوش هستم من تاکنون آن روستا را ندیدم و احتمالا هیچ گاه نیز نخواهم دید، در هر حال دیروز اطلاعیه زده بودند که از طرف دامپزشکی مرکز، فردا صبح میآیند روستا تا به پرندگان واکسن بزنند و از اهالی خواسته بودند که یک ظرف تمیز پلاستیکی در دار، هم همراه داشته باشند تا دارو بگیرند و یک هفته به پرندهها بدهند، در ضمن پرندهها نیز باید از جمعه شب تا بعد از دریافت واکسن تشنه باشند.
احتمالا دیشب زنی که هم نام (اسم من بسیار پرکاربرد هست و در هر خانواده حداقل یک زهرا وجود دارد) و هم فامیل من است و باز هم احتمالا هم سن من (باز هم در هر خانوادهای حداقل یک دههی شصتی هست) است، بعید هم نیست نام پدرش همنامِ نام پدر من باشد، به مرغ و خروسهایش آب نداده است، شاید دلش هم سوخته باشد و دور از چشم دیگران به آنها آب داده باشد و در دلش گفته باشد این دامپزشکهای شهری هیچی حالیشون نیست و این زبون بستهها از بی آبی تلف میشن! شاید یک مرغِ نور چشمی هم داشته باشد که من دوست دارم اسمش گل باقالی باشد، حتی به گل باقالی عزیزش هم بیشتر آب داده، شب موقع خواب در حالی که شوهرش خرناس میکشد با خود فکر میکند اگر مرغ و خروسها رو برد و مرغ و خروسها مردن جواب نوهاش که تازه زبان باز کرده است و عاشق خروسِ جدید هست را چه بدهد؟
هم ,یک ,احتمالا ,باز ,آب ,مرغ ,مرغ و ,در هر ,و در ,باز هم ,بودند که
درباره این سایت